خاطرات گذشته
سلام قند عسلم
سلام 1300 گرمی من
عزیز دلم امروز رفتم پیش خانم دکی و دوباره صدای گوشولوت رو شنیدم خانم دکی گفت معلومه که خیلی وروجکی
عمر من امروز یه سونو داشتم که وزنت رو 1300 گرم نشون داد الهی مامان فدات شه
مامان
اصلا باورم نمیشه که اینقدر زود گذشت به گذشته که نگاه میندازم دلم تنگ میشه
نفسم قبل از هفته بیستم هی تقویم رو چک میکردم و تو نی نی سایت بارداری هفتهبه هفته رو میخوندم و میگفتم کی میشه که برسم به اون هفته های آخر
عسلم
امروز واسه بار هزارم هفته 31 رو خوندم و دیدم تا هفته 40 چیز دیگه ایی نمونده یه باره دلم تنگ شد واسه روزا و ماههای اول
قشنگ من
خیلی همسفر خوبی هستی شاید واسه همین از همین الان دلتنگ اون روزام
خاله نادیا میگفت بعد از دوره بارداری دلت واسه این دوره تنگ میشه اما من همین الان دلم تنگه
عشق من(البته بعد از احسان)
از طرف دیگه بیقرارتم واسه دیدنت و در آغوش کشیدنت
دنیای من بیصبرانه منتظرتم
الانم بد جوری داری ووووول میخوری و من پر از هیجانم
راستی خانم دکی گفت واسه قندم که بالاست باید رژیم بگیرم
منم گفتم از 5 شنبه تا حالا برنج نخوردم اما خانم دکی گفت بخور اما مقدارش رو کم کن و کاهو و کدو همراه غذات مصرف کن
جیگرم
امروز یه خانمی رو دیدم که 15روز از زایمانش میگذشت و هنوز هم درد داشت آخه سزارین کرده بود
و حالا من روی زایمان طبیعی تاکید بیشتری دارم چون اصلا طاقت درد طولانی مدت رو ندارم
دردونه من امیدوارم خدا بخواد و من بتونم طبیعی زایمان کنم شما هم باید پسر خوبی باشی و به
مامان کمک کنی
زندگیمونیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بوس هوارتااااااااااااااااااااااااااااااااااااا