یه خاطره به یاد ماندنی
سلام گوگولی من
مامان به قربونت
میخوام ماجرای دیشب رو تعریف کنم اما نمیدونم در آینده تو هم مثل من و احسان میخندی یا به کارای ما سر تکون میدی!!!!؟؟
قبل از اون چند تا نکته رو باید ذکر کنم:
1.واسه عید که رفته بودیم مسافرت من یه سندل خریدم
2.پنج شنبه عقد پسر عمه ام علی جون هستش و من سندل فوق رو به خاطر کوتاهی پاشنه اش در نظر گرفته بودم
و اما.....
دیشب حدود ساعت 7 بود که احسان جون زنگید و گفت واسه شام بریم شب نشین که تازه افتتاح شده
اما تا ساعت 9:15 نیومد(به خاطر کارواش ماشین) حدود ساعت 10 بود که رفتیم و منم همون سندل ها رو پوشیدم
همه چیز عالی بود --اما واسه انتخاب غذا باید تو صف می ایستادیم و معطلی داشت اینجای کارشون خیلی مسخره بود----
وقتی داشتیم غذا انتخاب میکردیم یه دفعه من احساس کردم پام رفت توی گودی اما هرچی نیگا میکردم چیزی نمیدیدم و پام هم به زمین نمیرسید
احسان هم هی میگفت چته چیه چی شده چرا اینقدر زمین رو نیگاه میکنی؟؟؟
بببببببببببببببله اینجا بود که فهمیدم پاشنه کفش محترم از جا در اومده و...
من به جای ناراحتی از خنده ریسه میرفتم و احسان هم که خندش گرفته بود هی سرش رو تکون میداد و یاد آوری میکرد که حقته تا تو باشی هر چی چشمت دید نخری و کیفیت کالا رو مد نظر قرار بدی
نمیدونی چه صحنه ایی بود همه از خندیدن های ما متعجب بودن و من در حالی که پاشنه تو دستم بود حیران و سرگردان بین زمین و آسمان بودم
و احسان هم که هر 10 ثانیه یادش میومد و یه خنده رو لبش مینشست میگفت حالا میخوای چکار کنی؟؟؟؟؟؟؟
بعد از 5 مین تصمیم گرفتم برگردم تو ماشین و پاشنه رو درست کنم
بعد از 10 الی 15 مین کنکاش با پاشنه و کلافه شدن
اون یکی پاشنه رو هم کندمش
آخه این تنها راه بود
شانسی که داشتم شلوارم تا روی سندل بود و چیزی مشخص نبود
اما خیلی صحنه مضحکی بود شده بودم عین میرزا نوروز جلو کفشام رفته بود تو آسمون
بالاخره بعد از کلی خندیدن و سفارش غذا به آلاچیق رفتیم و غذا مون رو سرو کردیم(جاتون خالی)
خیلی خیلی عالی بود
و اما در حین برگشت مامان خانم یه عمل بی سابقه از خودش نشون داد
و گلاب به روتون شد
و اینم از کارواش ماشین
اما خداییش شانس آوردم
فکرشو کن با اون سندل میرفتم عقد
اونجا که دیگه از شلوار بلند خبری نبود
اینم از یه شب رویایی و یه شام خاطره انگیز
بوس بوس نازنینم