عشق من
سلام پسرم
عزیز دلم
چهارشنبه 16 / 06 رفتیم کرج و در بدو ورود یه شوک به مامانی وارد شد که حسابی ترسیدم
(به خاطر انتن ندادن موبایل)
فرداش هم رفتیم تهران نمایشگاه مادر و کودک اما چیز خاصی نظرم رو جلب نکرد بعدش رفتیم واسه شما پسر قشنگم یه مقدار خرید کردیم (واییییییییییییییی یه لباسای خوشکلی واست گرفتیم که حد نداره)
بعدش هم رفتیم دربند و ناهار خوردیم (خیلی چسبید اخه کلی زغال اخته و لواشک هم خوردم)
جمعه هم عروسی آقا امیر پسر عمه بابا بود که رفتیم و خیلی خوش گذشت
شنبه هم برگشتیم به لونمون
الهی مامان قربونت بره
یکشنبه هم که شما اصلا تکون نخوردی و ما رو حسابی ترسوندی آخرش مجبور شدیم بریم بیمارستان و بعد از معاینه خانم دکی بهم گفت با شوشو دعوا کردی
منم گفتم نه واسه چی
گفت به خاطر استرس بچه تکون نمی خوره ، پس احتمالا طی 1 هفته گذشته بهت استرس وارد شده منم یاد ماجرای 4 شنبه شب افتادم و تایید کردم
خانم دکی هم تاکید کرد دیگه بهم استرس نباید وارد بشه به خاطر شما گل پسر
مامان جونی من خیلی مراقبتم عزیزکم
بابا میگه عاشقته
منم حسودی میکنم اصلا هم شوخی نکردم
خوب من عاشق احسانم اگه میتونستم باباتو کوچولوش میکردم و میذاشتمش تو جیب خودم تا بدون من جایی نره
وایییییییی که خیلی دوست داریم