یه خاطره به یاد ماندنی
سلام گوگولی من مامان به قربونت میخوام ماجرای دیشب رو تعریف کنم اما نمیدونم در آینده تو هم مثل من و احسان میخندی یا به کارای ما سر تکون میدی!!!!؟؟ قبل از اون چند تا نکته رو باید ذکر کنم: 1.واسه عید که رفته بودیم مسافرت من یه سندل خریدم 2.پنج شنبه عقد پسر عمه ام علی جون هستش و من سندل فوق رو به خاطر کوتاهی پاشنه اش در نظر گرفته بودم و اما..... دیشب حدود ساعت 7 بود که احسان جون زنگید و گفت واسه شام بریم شب نشین که تازه افتتاح شده اما تا ساعت 9:15 نیومد (به خاطر کارواش ماشین) حدود ساعت 10 بود که رفتیم و منم همون سندل ها رو پوشیدم همه چیز عالی بود --اما واسه انتخاب غذا باید تو صف می ایستادیم و معطلی داشت اینجای ک...
نویسنده :
سحر
11:38